رضا اخوان

یکشنبه، شهریور ۲۸، ۱۳۸۹

هفته ای که گذشت :
اول : تکنولوژی عقب مانده
رفته بودم فروشگاه یکی از همکاران  برای خرید .
ظاهرا و متاسفانه جنسی از روی میز فروش کم شده بود
یکی از کارمندان همکارم نشسته بود پشت یک مونیتور ال سی دی حدودا 20 اینچ و تصاویر دوربین مدار بسته را چک میکرد تا شاید سر در بیاورد از عاقبت جنس گم شده .
تا زمانی که من آنجا بودم که توفیقی حاصل نکرد
در حال خروج از مغازه و در مسیر فکرم مشغول بود
حساب میکردم که یوم یعرف المجرمون بسیماهم و یوخذ بالنواصی و الاقدام
کار این قدر ها طول نمیکشد و این قدر ها هم مشکل نیست در یک نمایشگر خیلی بزرگ  لحظه به لحظه و مورد به مورد سیئات و حسنات نمایش داده میشود و محاسبات انجام میشود و .... نامه اعمال را میدهند به دستمان { چپ یا راست }   (...... بچه که بودم فکر میکردم نامه اعمال چیزی مثل پرونده مدرسه است   الان فکر میکنم باید چیزی توی مایه های کارت های هوشمند بانکی باشد نمیدانم چند سال دیگر اگر باشم چه فکری خواهم کرد......)
اما جهنم و حساب و کتاب و ... همه به یک طرف
طرف دیگر آن که در لحظه ای که کارهایی را نمایش میدهند که در پنهان انجامش دادیم و  از مردم شرم انجام آن را داشتیم و حالا خود را در محضر خالق خود میبینیم چگونه آب شویم و در کدام زمین فرو برویم؟

دوم : باز یک تجربه نخستین
ملاقات با یک دوست جدید آن هم متفاوت تر از همیشه همان اندازه که شیرین بود شاید مبهم و پر اضطراب هم بود
مبادله کلام و درد دل ، به اشتراک گذاشتن خاطره های تلخ  وتکان دادن دست ها در حین حرف زدن به نشانه زنده بودن همچنان فکر و جرعه ای چای سبز و انرژی زا شاید تنها خاطرات قابل بیان از این دیدار در این صفحه باشد

سوم : طعم گس
پیش آمدن کاری صبح جمعه ام را سنگین میکند
سخت خسته ام اما تصمیمم برای شرکت در راهپیمایی بر ضد قرآن سوزی جدی است هر چند باری که خبر را شنیده ام مو به تنم سیخ شده است
ظهراما صدای پیامک آشفته از خواب بی موقعم میپراند دیر شده و دیگر به راهپیمایی نمیرسم حس خوبی ندارم نگران میشوم  گوشی را نگاه میکنم به جلسه ای دعوت میشوم که خودم از موافقان تشکیل  آن بوده ام اما نمیدانم به چه دلیل حالا برای حضور در آن شک دارم چند ساعتی کلنجار میروم تا بالا خره تصمیم میگرم بروم .........

جلسه تمام شد و گویا روحم چیز گسی را مزمزه کرده چیزی مثل خرمالویی که نه کال است و نه رسیده
اینجور موقع ها در بهترین حالت ممکن تا آخرخوردن ، از طعم خرمالو لذت میبری ولی بعد دهانت قفل میکند
حس خاصی داری نمیدانی آن طعمی شیرینی که چشیدی ارزش این حس آزاردهنده را داشته یا نه ..........

حرف آخر:                 
روحش شاد دکتر شریعتی که می گوید :
در بی کرانه زندگی دو چیز افسونم کرد: آبی اسمان که می ببینم و می دانم نیست و خدایی که نمی بینم و می دانم هست

و نیز می گوید :مذهب اگر پیش از مرگ به کار نیاید پس از مرگ به هیچ کار نخواهد آمد.
خدا کند زود به زود تر بنویسم گویا خیلی حرف دارم


0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]



<< صفحهٔ اصلی