رضا اخوان

جمعه، مهر ۱۶، ۱۳۸۹

آخر قصه



عجب داستانیست حکایت من و تو
نه من از رو میروم و نه تو              از این داستان تکراری
هر بار که تنها میشوم
کارم گیر میفتد
غصه گلویم را می چسبد
می آیم سراغت
یک نگاهی میکنی از آن نگاه ها که آدم آب میشود از خجالت
بعد اشکهایم را پاک میکنی مرا در آغوش میگیری .......


دوباره که سرم شلوغ میشود
از تنهایی در می آیم 
سرحال که میشوم
باز یادم میرود
دور برمیدارم برای خودم ....
سراغی هم ازتو نمیگیرم
ولی تو ایستاده ای و مرا نگاه میکنی 
لحظه لحظه هایی که من تو را از یاد برده ام 
مثل پدری که مراقب جگرگوشه اش است 

و دوباره دوستانم مرا تنها می گذراند   سرم خلوت میشود  دلم میگیرد و .....

و می آیم سراغت 

عجب رویی دارم  !!!

عجب مرامی داری !!!

من فقط نگران آخر قصه ام

آخر قصه از آن روزهاییست که با تو هستم یا از روز هایی که دور از تو؟

آخر این قصه را من مینویسم یا تو؟

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]



<< صفحهٔ اصلی