رضا اخوان

جمعه، مهر ۱۶، ۱۳۸۹

آخر قصه



عجب داستانیست حکایت من و تو
نه من از رو میروم و نه تو              از این داستان تکراری
هر بار که تنها میشوم
کارم گیر میفتد
غصه گلویم را می چسبد
می آیم سراغت
یک نگاهی میکنی از آن نگاه ها که آدم آب میشود از خجالت
بعد اشکهایم را پاک میکنی مرا در آغوش میگیری .......


دوباره که سرم شلوغ میشود
از تنهایی در می آیم 
سرحال که میشوم
باز یادم میرود
دور برمیدارم برای خودم ....
سراغی هم ازتو نمیگیرم
ولی تو ایستاده ای و مرا نگاه میکنی 
لحظه لحظه هایی که من تو را از یاد برده ام 
مثل پدری که مراقب جگرگوشه اش است 

و دوباره دوستانم مرا تنها می گذراند   سرم خلوت میشود  دلم میگیرد و .....

و می آیم سراغت 

عجب رویی دارم  !!!

عجب مرامی داری !!!

من فقط نگران آخر قصه ام

آخر قصه از آن روزهاییست که با تو هستم یا از روز هایی که دور از تو؟

آخر این قصه را من مینویسم یا تو؟

دوشنبه، مهر ۱۲، ۱۳۸۹


خب نمی آیی ؟   نیا !


مدادم را چرا می شکنی؟

حالا من با چه بنویسم چتر

که خیس نشوم

در این هوای بارانی

 اثر محمدرضا احمدی به نقل از وبلاگ  خانم کربلایی 

یکشنبه، مهر ۱۱، ۱۳۸۹


دو جور گریه داریم
یه جور که میشینی گریه میکنی
یه جور که گریه میشونتت سر جات
این دومی خیلی وقت بود برام پیش نیومده بود
فکر کنم اگه بغض نبود آدم ها موقع شادی یا غم زیاد خودشون میترکیدن

خوبه که بغض هست

جمعه، مهر ۰۹، ۱۳۸۹


به نام او




 برای دوستی که سوم مهر سالروز تولدش بود



بر خلاف آنچه بسیاری می پندارند
آنچه انسان را به تعالی می رساند آزادی نیست
بلکه چارچوب است
مثل نخی که بعد از عبور از چارچوب سوزن توانمند می شود
دانشمندان در گذر از چارچوب علم
قهرمانان در گذر از چارچوب ورزش
عرفا در گذر از چارچوب تهجد و پرهیزگاری
هنرمندان در گذر از چارچوب باریک بینی
و...
به تعالی میرسند
دنیا که محل زندگی ماست خود چارچوب بزرگ و مهمی است
کافیست نباشد تا تمام چارچوب های داخلش هم نباشد
آنچه هر سال ما را بر آن میدارد تا سالروز ورود نزدیکانمان به دنیا را جشن بگیریم نه خوشحالی ما برای ورود به این چارچوب بزرگ که یادآوری این نکته است که هدف از حضور ما در دنیا تلاش مستمر برای فتح چارچوب هایی است که ما را برای بازگشت به سوی معشوق بزرگ آماده میکند.......

با بهترین آرزوها و دعای عاقبت به خیری